خط خطی های ذهن یک دیوانه

ساخت وبلاگ
طبق دستور بابا امشب مدام داشتم میدوویدم دنبال اینکه یه هدیه واسه تولد مامانم بگیرم تو فاصله ای که من داشتم واسه تولد آماده میشدم بابام داشت اعلامیه اولین سالگرد برادرشو آماده میکرد رفتم مغازه بابا از هدیه های من قشنگتر هدیه بابام واسه داداشش بود انگار یه روز خنک بهاری عمو لباسای شسته و رفته و اتو شدشو پوشیده رفته عکاسی گفته به عکس بگیرید اگه بعدا نبودم بقیه ببینن و دلشون بیشتر واسم تنگ بشه انگار گفته بود یه جوری بگیرید که مهربونیم توش بیافته که مظلوم بودنم توش بیافته دم عکاسش گرم همه نکاتو رعایت کرده بود تو  این فکرا بودم که بابام گفت بریم کیک بخریم امشب هیچکس نمیخندید حتی خود مامان یه لبخندای زوری رو لبامون بود اینا همش بخاطر تولد یکسالگی عموم بود   خط خطی های ذهن یک دیوانه...
ما را در سایت خط خطی های ذهن یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparazit373e بازدید : 60 تاريخ : يکشنبه 28 آذر 1395 ساعت: 1:56

دلم میخواست دختر کم حرفی بودم یه گوشه مینشستم نگاه میکردم فقط لبخند میزدم صدای خنده هم را کسی نمیشنید ازین دخترهای ساده و خانوم ازینهایی که خیلی محجوبند و با حیا ازینهایی که سرشان پایین است و لپ هاشون سرخ ازینایی که اصلا نمیدانند نت چیست! دغدغه شان آشپزی و خیاطی و گلدوزیست ازینهایی که منتظر شوهر نیستند ها فقط کدبانواند اما من هیچ شباهتی با اینهایی که گفتم ندارم حتی نمیتوانم شبیهش باشم ! اینقدر شلوغ و دلقک و مجلس گرم کن شدم که یه وقتهایی عین الان دلم میخواست از آن دختر ها که گفتم بودم... خط خطی های ذهن یک دیوانه...
ما را در سایت خط خطی های ذهن یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparazit373e بازدید : 71 تاريخ : يکشنبه 28 آذر 1395 ساعت: 1:56

امروز که سوار واحد بودم و از پنجره به آدما نگاه میکردم سوالای بی جوابمو مرور میکردمیکی از اونا واقعا منو به خنده انداخت ولی جالب اینجا بود که هنوز هم سوال و هم جواب احتمالیش ناراحتم میکرد!!سوال این بودچرا وقتی 6 سالم بود دختر جوونی که صندلی عقب پیکان نشسته بود واسم زبون دراورد و بعدم روشو برگردوند؟اینو همون موقع از مامانم پرسیدمگفت داشته سر به سرت میذاشتهولی من قانع نشدمچرا یه دختر جوون باید  واسه بچه 6 ساله زبون دربیاره بعدم روشو برگردونه؟چرا حداقل نخندید تا جواب مامانم قانع کننده باشهچرا از من بدش اومد و این کارو کرد؟کجاش جالب بود آخه؟جالبه یک ساعت بعد اون دوباره یه بچه همین حرکتو واسم انجام داد!حالا اون بچه بود ولی دختره چی؟میدونه با اینکارش من چند سال به اینکه چرا  از من بدش اومد فکر کردم؟واسه این هیچوقت پشت شیشه پنجره واسه بچه ای زبونم نیووردم بیرونآخه شاید اونم فک کنه حتما خیلی زشته یا اینکه چرا من باهاش بد بودم یا اینکه چه تمایزی با بقیه داره که فقط واسه اون زبون در اوردمخیلی احمقانه به نظر میرسه اما من هنوزم ناراحتم چرا واسم زبون دراورد؟!   خط خطی های ذهن یک دیوانه...
ما را در سایت خط خطی های ذهن یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : چرا؟,چرا؟ محض ارا,خدایا چرا؟, نویسنده : iparazit373e بازدید : 91 تاريخ : يکشنبه 28 آذر 1395 ساعت: 1:56

تصور کنید استاد پیام داده باشه هفته بعدی باید تو مدرسه تدریس داشته باشید و شما با کوه باری غم مواجه باشید که من چجور میتونم معلم باشم برم بگم چی وقتی خودم قبول ندارم معلمم!بعد همون شب یه نفر تو تلگرام استیکر سلام بفرسته بعد چند دقیقه یه عکس واستون ارسال میشه شما دانلودش میکنید و یه آشنا میبینید یه آشنایی که خیلی دلتون واسش تنگ شده مدتی همش عکسشو نگاه میکنید و بعد میگید خودتونید و بعد طرف مقابل میگه بله و شما میفهمید معلمی که چند وقت پیش ازش تو پستت گفتی الان داره باهات حرف میزنه بعد 7 سال!و اون معلم دوست داشتنی اون الگو اون که همیشه وقتی اسم معلم میومد دلتنگش میشدین بهت میگه با عشق پیش برومعلمی که به جای زبان با دلش بهمون درس میداد حالا به من میگفت که همینکارو کنممیگفت راهم درستهمیگفت میتونم موفق بشمهمون معلم موفق به من میگفت موفق میشممیگفت رویا رو ول کنم و دنبال واقعیت برممهم نیست دوست داشتم چی بشه الان باید خوب پیش برمحالم کلا عوض شدانگار تمام این مدت زانو غم بغل کرده بودم تا همون معلم خوب داستان بیاد بگه بسه دیگه پاشوپیام دادم به استاد و ازش تشکر کردم که واسم وقت تدریس گرفتهتاساعت 5 خط خطی های ذهن یک دیوانه...
ما را در سایت خط خطی های ذهن یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : چیزی شبیه معجزه,چیزی شبیه معجزه است,چيزي شبيه معجزه, نویسنده : iparazit373e بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 5:04

آدمی که صبح از که چشمامو باز میکنم شروع به تمسخر و انتقاد میکنههمیشه ناراحتم میکرداما جدیدا خوشحالم میکنهچون دیگه حرفای مرخرفش راجع به خودم فقط منو به خنده میندازهو باعث میشه بفهمم آدمای حقیری هستن که دلشون میخواد با مسخره کردن من شخصیت خودشونو بالا ببره یا بگن من بهترم بدون توجه به اینکه فقط مایه تمسخر بقیه میشن و همه از اونا به عنوان آدمی با آداب معاشرت زیر خط فقر یاد میکننآدمایی که دنیاشون کوچیکه و باید بحالشون دلسوزی کردگرچه من سعی میکنم همین نقصایی که ایشون میفرمایند رو بررسی کنم اگر خدادادی نبود تغییرش بدمو واسه اینهمه دقتش تو زندگیم ازش متشکرمممنونم که هر روز اینهمه راجع به من فکر میکنهممنونم واسه اینکه کمکم کرده شخصیت محکم تری پیدا کنم و دیگه دلم نشکنه با این حرفاشممنون که خودشو با من مدام مقایسه میکنه و میخواد از من جلو بزنهبه نظرم هر کسی باید تو زندگیش یکی از اینا رو ببینه حتی واسه مدتی محدود   خط خطی های ذهن یک دیوانه...
ما را در سایت خط خطی های ذهن یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparazit373e بازدید : 88 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 5:04

بچه ها توروخدا دعام کنید فردا تدریس دارم اگه خوب پیش بره خیلی چیزا عوض میشه واسم خدایا خودتم توروخدا کمک کن خط خطی های ذهن یک دیوانه...
ما را در سایت خط خطی های ذهن یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : موقت,مواقيت الصلاة في امريكا,مواقيت الصلاة, نویسنده : iparazit373e بازدید : 71 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 5:04

گاهی وقت ها نوشتن هم شهامت میخواد
چیزی که شدید بهش احتیاج دارم
یه حرفایی بزنم تموم بشه و خلاص
خودمو راحت کنم
اما حتی راحت شدنم شهامت میخواد
فقط میدونم شدیدا دلم یه خواب راحت میخواد...
همین

خط خطی های ذهن یک دیوانه...
ما را در سایت خط خطی های ذهن یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparazit373e بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 5:04

حسابی در هم برهم شدهنشریه فقط تا فردا مهلت دادهمریم پیام داده واسه نشریه یه متن طنز دیگه هم بنویسم بفرستم واسشپیام اومد یه مامانی فوت شدههمون مامانی که معلم دوست داشتنی عربیمون میگفت افتخارش اینه که ناخوناشو کوتاه میکنه میدونید من این معلم عربیمونو خیلی دوست داشتماز عربی بدم میومد اینقدر این معلمو دوست داشتم یادم نمیاد نمره کمتر از 19 تو درسش گرفته باشم میدونید خیلی خوب بودخیلی هم مامانشو دوست داشت ازینا بود که همیشه یکی از خوشبختیاشو وجود مادرش میدونستشراره اومد خونه گفت سرکلاس گفته حال مادرش بده تا خوب نشه نمیاد سر کلاسسپرده یکی دیگه بیاد و بعد زده زیر گریهیه اسطوره صبر وقتی گریه میکنه یعنی اوضاع خیلی خرابهامیر مهدی ژوله نوشته بود مامانا هیچوقت نمیمیرنخیلی دلم میخواست الان اینو بهش میگفتم خیلی دلم میخواست بگم خانوم گریه نکنید شما همونی هستین که ناخونای مادرتونم کوتاه میکردین خوشبحالتون خانوم که همه کاری واسش کردین الان حسرت ندارینخیلی دلم میخواست اینارو بهش بگم...جای همه خوبیایی که در حقم کرده بودجای اون وقتی که حالم گرفته بود بهش گفتم خانوم چرا وقتی دعای ما اجابت نمیشه میگن بهمون ال خط خطی های ذهن یک دیوانه...
ما را در سایت خط خطی های ذهن یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparazit373e بازدید : 61 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 5:04